خلاصه داستان :
گونی باستانشناس بعد از اینکه میفهمه پدرش صالح قراره تو یه محوطه تاریخی هتل بسازه به سمت صالحکوی راه میفته. گونی بعد از اینکه کارهای توقف ساخت هتل رو شروع میکنه، توی روستا با دریا آشنا میشه که مثل خودش در زمینهی مخالفت با ساخت هتل فعاله. صالح، که برای گرفتن اراضی هتل و شروع حفاری حاضر به رشوهدهی و هر نوع دغلبازی غیرقانونیه، وقتی میفهمه پسرش رفته صالحکوی کارهاش قر و قاطی میشه. گونی که توی روستا دنبال آثاری از یه شهر تاریخیه که به وجودش شک داره، ناگهان میفهمه عاشق شده ولی میمونه بین دوستدختر سابقش سدا و روستاییهایی که دنبال گنج هستن و میخوان هتل ساخته بشه.