خلاصه داستان :
زینب که در شرایط سخت در ادرمیت کار می کرد و برای امتحان دانشگاه آماده می شد، سرانجام در ترکیه رتبه پنجم را کسب کرد و در رشته حقوق دانشگاه مورد نظر خود برنده شد. زینب که آرزو دارد با مادرش برای رفتن به دانشگاه به استانبول برود، از بدبختی مادرش گونول بی خبر است. در حالی که قلب به خاطر او زندگی دخترش را ترک می کند، سرنوشت زینب با پدرش که فکر می کند مرده است تغییر می کند. بولنت، یک وکیل موفق در استانبول، به تازگی متوجه شده است که از اولین عشق خود یک دختر 20 ساله دارد. با این حال او با بولنت فرای ازدواج کرده و دو فرزند به نامهای ملیس و ییگیت دارد. تماس تلفنی گونول از ایستگاه پلیس، زندگی بولنت را به دو قسمت تقسیم می کند و باعث می شود که او بین خانواده و دخترش زینپ گیر کند. حالا بولنت باید بدون دست کشیدن از عزیزانش دست به انتخاب بزند.