خلاصه داستان :
ماراشلی که قبلا سرباز نیروی ویژه بوده، یک مغازه ی صحافی باز میکنه و سعی میکنه از اونجا امرار معاش کنه. نقطه ی عطف زندگی ماراشلی روزی هست که دخترش الیف تیر میخوره.ماراشلی با این که تنها هدفش امید به زندگی دادن به دخترش هست ولی رنج بزرگی که به دخترش تحمیل شده رو هم فراموش نکرده. روزی دختری بسیار زیبا به اسم ماهور وارد مغازه اش میشه که در همان روز ناخواسته درگیر ماجرای خطرناکی شده و ماراشلی زندگی اون رو نجات میده و همان روز تقدیر این دو نفر به هم گره میخوره…