پس از یک حادثه رانندگی، 5 سال در کما می ماند و وقتی از خواب بیدار می شود چیزی به یاد نمی آورد. چیزی برای توپراک مناسب نیست، او باید فقط چیزهایی را که در مورد زندگی اش به او گفته شده است، بپذیرد. مادرش کریمان توپراک را مجبور می کند با آیدان که به گفته او نامزدش است ازدواج کند. فیدان 5 سال پیش شوهر و فرزندش را از دست داد و با پدر و نامادری بیمارش زندگی می کند. هالیده که سالها خدمتکار توپراک و مادرش کریمان بوده است. او یکی از دو نفری است که حقیقت را می داند و دیگر نمی تواند احساس گناه خود را سرکوب کند، همراه توپراک برای گفتن حقیقت به سراغ فیدان می رود. توپراک با دیدن حمله ارکان به نهال وارد عمل شده و نهال را نجات می دهد. فیدان نمی تواند بفهمد توپراک کیست، که بسیار شبیه همسر مرحومش نجات است، اما هم به او و هم به پسرش بوراک احساس نزدیکی می کند. ارکان فیدان را که به بیمارستان منتقل می شود رها نمی کند و برای فیدان نقشه های جدیدی می کشد تا به او بله بگوید.