خلاصه داستان :
سلطان دختر 2 ساله خود را از دست می دهد. غزل یک هفته پیش دختر همسن خود را در یک سانحه رانندگی از دست داد و دختر کوچکی را که به جای دختر خودش از جنگل بیرون آمده بود ربود. سلطان سال ها به دنبال دخترش گشت و خانواده اش به خاطر درد دخترش رانده شدند. سرنوشت این دو زن را پس از 18 سال به هم نزدیک می کند. این دو خانواده به طور جدایی ناپذیری به هم مرتبط هستند.