خلاصه داستان :
زهرای ۱۸ ساله در روستا کنار خانوادش زندگی می کنه. واردیا و دوستش اولگون هم در یک ایستگاه پمپ بنزین کار می کنند. این دو دوست به غیر از قضیه عشق اولگون به زهرا بیشتر با تماشای تلویزیون وقتشونو می گذرونند و با دیدن دنیای درون تلویزیون دوست دارند که اونا هم در اون فضا قرار بگیرند. اما با اومدن یه مرد ۳۸ ساله به پمپ بنزین و عاشق شدن زهرا به اون مرد همه چیز به هم میریزد و …