خلاصه داستان :
ملیکه جاندان که با پس دادن تاوان سنگینی به مرتبه بالایی رسیده. در دهه هفتاد و هشتاد ملیکه کار خود رو با تمییز کردن دستشویی های میخانه ها شروع کرده به شکوه میرسد ،ملیکه اکنون دختری رو میبینه که یاد جوونی های خودش میافته که همون شوق و همون حرص و طمع رو داره و میخواد به هر قیمتی که شده معروف بشه اسم اون دختر گوکچه هست و ملیکه سعی داره به گوکچه هشدار بده که این راه رو طی نکنه ولی گوکچه اینقدر اشتیاق به شهرت داره که گوش هاش بسته شده و حرف و نصیحت هیچکسی رو گوش نمیده….