خلاصه داستان :
جمال بعد از یک جنایت به یک معدن میره و از ترس جونش اونجا قایم میشه، از اینکه اون آدمی که دنبالشه رو بکشه میترسه، نقطه مشترک این دونفر یه خانم به اسم زینبه، در اصل جمال و زینب زن و شوهرن. زینب سالها پیش با یه مرد به اسم جومالی یه رابطه پرشور داشته که گرچه جومالی هم متاهل و بچه دار بوده …