خلاصه داستان :
پوتا داستان احمد را روایت می کند که وقتی جایی برای بازی بسکتبال در همسایگی خود نداشت برای یافتن راه حلی برای این وضعیت دست به کار شد. احمد بعد از اینکه پدرش که به روسیه رفته بود مدتی است که پول نفرستاده تصمیم می گیرد کار کند. احمد که در محله ای فقیرنشین زندگی می کند، در مدتی که از مدرسه مانده است، در یک مجتمع لوکس و امن شروع به کار در بازار می کند. احمد که دختری به نام کزبان را دوست دارد، با دیدن علاقه او به اورهان که با وسایل بسکتبال به مدرسه می آید، تصمیم می گیرد بسکتبال بازی کند. با این حال، جایی نیست که احمد بتواند بسکتبال بازی کند. با این وضعیت، احمد برای رفع این مانع اقدام می کند.