خلاصه داستان :
زینب، با تصمیمی ناگهانی شروع به آماده شدن برای ازدواج می کند. احمد جوان قصد دارد دختری را که دوست دارد از روستای مجاور فراری بدهد. آفاجان راغب یک نامه عاشقانه ساده لوحانه به داروساز زینب می نویسد. در روزی که او به اولین معلم خارجی شهر سلام می کند، این سه داستان امیدوارکننده به طور فزاینده ای در هم تنیده می شوند.