خلاصه داستان :
داستان در سال 1973 اتفاق می افتد. دورسون چاووش که در آدیامان زندگی می کند، با کار پستچی امرار معاش می کند. با این حال، وقتی ابوذر پسر دورسون عاشق دختر شهردار رشاد آقا می شود، همه چیز پیچیده می شود. دورسون که با آقا اختلاف دارد، با انگیزه همسرش سرور و دوستانش، درخواست بازنشستگی می کند و برای شهرداری نامزد می شود. همشهریان او که در طول مبارزات انتخاباتی از دورسون، یک شهروند عادی حمایت می کردند، مطمئن هستند که دورسون انتخاب خواهد شد.