خلاصه داستان :
اسحاق یک نوازنده دوره گرد از یک شهر کوچک کوهستانی است. زمانی که او برای خداحافظی با مادر در حال مرگش به شهر خود بازمی گردد، یک حادثه لینچ که او بخشی از آن بوده 7 سال پیش او را آزار می دهد. ایشاک در مواجهه با پنج عامل دیگر، دوستان دوران کودکیاش و مردم شهر که از آنها حمایت میکنند، با گناهی که بر دوش او سنگینی میکند دست و پنجه نرم میکند. اما هر چه جنایت بیشتر باشد، سکوت قویتر میشود، زیرا همه دستهایشان خون است.